این رمان در نیمه شبی تاریک در میانه ی فصل زمستان در نیمکره ی جنوبیِ زمین، سرزده واردِ اتاقم شد و دستان مرا تا ده ماه به تایپ کردن میهمان کرد. او قصّه ی هیچکس را نمی گوید و از این رو متعلق به همه است.
به دلایل واضح انتشار آن در ایران میسر نبوده و نیست. چه این که او از ممیزی و ارشاد بیزار است. در خارج از ایران هم که انتشار کاغذی جز به کار یادگاری دادن به دوست و آشنا نمی آید... بهتر دیدم که آن را رایگان در گوگل بگذارم تا هر که خواست به سراغش برود. اگر رمان دوست و رمان خوان هستید، تقدیم به شما
رضا امیری هستم. ساکن نیمکره ی جنوبی زمین، متولّد اردیبهشت. نمی دانم در کدام نیمکره امّا بطور قطع در یکی از دوازده ماهِ سال خواهم رفت
آب و نانم را فعلن آی تی می دهد. هوا هم که -لااقل هنوز- مجّانی است. خودم را در لباسهایی که از کودکی بر تن داشته ام پنهان می کنم تا پیری مرا نشناسد